به نام عشق

قابل اعتماد باشید خب!

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ

بازم به سرم زده بود که وبلاگ رو حذف کنم.خسته میشم وقتی میبینم نمیتونم مدت طولانی پایبند عهدم باشه.


دیشب سرموضوعی با مامان بحثمون شد ... هرچند سعی کردم باز صدام زیاااااد بلند نشه اما ازونجایی که مامان استاد در آتیش زدن هست،نتونیستم اون طور که باید ...! 


مامان آدم ساده آیه. حرفی جلوش بزنی ، نمیتونه چندان نگهش داره، یکی از مشکلات من و مامان.



من اعتقاد دارم اگر کسی حرفی بهت زد " حتی اگه این حرف بدهم نباشه" ولی ازت بخواد به کسی نگی ،نباااااااید بگی خب ! بابا یکم قابل اعتماد باشید😒 

 

یا گاهی اوقات کسی ازت سوالی کرد که جوابش ممکن باعث اختلاف و دلشکنی بشه،آقا بگو نمیدونم! یابگو ترجیح میدم دخالت نکنم.


ببار دوتا ازدخترعموهام باهم دعواشون شد .هردوشون یبار که باهم جایی بودیم،اومدن از اونیکی دلخوری کردن! 

من هم نمیخواستم حرفی بشنوم که به من مربوط نیست یا کاری هم وقتی ازم بر نمیاد گوش دادن من جز غیبت شنیدن فرقی به حال اونها ومن نمی کنه.

رک به هردوشون گفتم( ----و---- ) میدونم ناراحتید،ولی من دوست ندارم دخالت بکنم. واقعیتش فردا آشتی بکنید من خراب میشم. درواقع ،وقتی ازمن کمکی درنمیاد ، دوست ندارم دخالت بکنم.خودتون باید حل کنید.که میگفتن نهههه من که چیزی نمی گم،هیچ وقت هم آشتی نمیکنم😏


یک ماه نگذشت،همون دخترعمویی که به خانم زینب قسم خورده بود که" عروسی (--)هم نمی رم " آشتی کردن باهم😁


آره! اینجوریه! تو دعواها خجالت نکشیم از گفتن( به ما مربوط نیست)! 


ظاهرا گوش دادن به درددل ها،قشنگه.چون طرف آروم میشه.اما اگه عمیق نگاه کنیم، اینا ظاهرن! چون همدردی یه قسمتشه،بقیه ش ،وقتی کمک موثری نمیتونه بکنی، جز کلمات دلسوزانه گفتن، بهتره عقب بکشی.


مومن باید زرنگ باشه ... سنجیده حرف بزنه و عمل کنه


حالا اینا به این معنا نیست من زرنگم.


تو گذشته چندبار اشتباه کردم. اما دیگه الان، مواظب هستم.



درباره این مسائل ،دعوای دیشب واقعا حالم خراب کرد.

اصل قضیه حالا: 

یکی از دخترعموهام پشت سربابام بدگفته بود وهمینطور مامانم.

اپتیکی دخترعمو( ز) ازونجایی که بدش میاد پشت سرم بد بگن ، وقتی ازش پرسیدم ،گفت که جریان چیه.

من فقط به مامان گفتم ( هرچند هی گفتن حتی قبلش دودل بودم به مامان بگم یا نه.) احتمال داشت دخترعمو( ز) خراب بشه،بگن حرف میرسونه ،یا من هم خراب بشم پیش دخترعموم. 

گفتم به مامان و هدفم این بود که مامان طرفش رو بشناسه و سادگی نکنه.

به جان خودم،همون لحظه خواست به بابا بگه😠 نداشتم .چندروز باز خواست بگه .نذاشتم.

بالاخره دیروز نتونست خودشو نگه داره نگفت😒 


شاید بگید مامان و بابام حق دارن بفهمن کی بهشون بیحرمتی کرده یا برچسب زده.

ولی واقعیتش... وقتی میبینم مامان یا بابا گاهی اوقات حساب نشده رفتار میکنن،چیکار میکردم خب😢 

مثلا یبار زنعموم فحش بدی به شوهرش وبرادرهاش داد.که یکیش بابامه .

من قبلا،ازدهنم پرید و به بابا گفتم. بابا هم همون لحظه عصبانی شد و خلاصه من شدم خبرچین و دعوا راه بنداز! 


یا مثلا حرفی به مامان زده بودن، بعدا تو جمع تو یه موقعیت نامناسب و حالت بد،اون حرف رو باز کرد و ... .


شما بگید من چکار کنم?😞 


اینا بکنار، چیکار کنم مامان سرم هم اگه برید، داد نکشم 

خیلی زود عصبی میشم...

دین وایمانم میره

فردا امتحان دارم اونقدر اعصابم بهم ریخته، ذهنم، اصلا آروم نیست...


دعا کنید ..

  • فاطیما ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی