به نام عشق

قبل از ساختن این وبلاگ ، داشتم وبلاگهایی که نوشتم وبعد پاک کردمشون .

اما اینبار،تصمیم گرفتم این وبلاگ بشه وبلاگ اخر....ّ

گفتم بیام و بنویسم از همه چی ... ترس عشق محبت نگرانی ها استرس ها توقع ها همه چی! 

خود وبلاگ ساختنم هم ترس داشت برام ! شاید عجیب بیاد.ّ..نه? 



سلام !

  • فاطیما ...

سلام. 

روزها مثل برق وباد میگذره. سریعتر از تصورمون 

خیلی وقت بود باز نمی نوشتم .

نمیدونم چرا? کم پیش میاد بنویسم ! 


حال و هوای اینروزهام ، حال و هوای قشنگیه .

بوی ( اعتماد) میده . 

هرجا که اعتماد هست ،آرامش هست و دل گرمی .

گاهی وقتا یه نوشته،حدیث چنان دست به دلمون می کشه که گرمی دلمون رو با تمام وجودمون حس میکنیم ! 

حدیثی که بطور اتفاقی دیدم. 

بهتر بگم ( کلید!) 

همه اینها، ماحصله چله زیارت عاشورا هست.

بااین چله حصار تقوا دور روح و جسم و زندگیم کشیده شده .



👇👇

امام علی علیه السلام:

ایمان هیچ بنده ای واقعی نیست، مگر آن گاه که به آنچه در دست خداست، بیشتر اطمینان داشته باشد تا به چیزی که در دست خود اوست.



همیشه دلخور از بدی های اطرافیان بودم 

دل شکسته از بعضی ها 

گلایه پشت گلایه 

سرزنش خودم!

هی برای خودم تکرار میکردم که 

( هرچقدر هم که خدا خیر بنده ش رو بخواد،اشتباهات خود بنده چی میشه? کوتاهی های من چی میشه? ... چقدر هم از بس غم وغصه خوردم جسمم ضعیف شد، اعصابم ضعیف شد ... ) 

اون حدیث جواب همه دلنگرانی هام شد ...الحمدالله


خدایا خودت میدونی که دوست ندارم نفس کشیدنم ،حرکت کردنم،برام سرسری و بدون هدف باشه. 

خدایا، به حق امام حسین ع ،چشم هام رو ،رو به حقیقت ها نبند ...

همیشه محتاجتم خدا 

   


  • فاطیما ...

بازم به سرم زده بود که وبلاگ رو حذف کنم.خسته میشم وقتی میبینم نمیتونم مدت طولانی پایبند عهدم باشه.


دیشب سرموضوعی با مامان بحثمون شد ... هرچند سعی کردم باز صدام زیاااااد بلند نشه اما ازونجایی که مامان استاد در آتیش زدن هست،نتونیستم اون طور که باید ...! 


مامان آدم ساده آیه. حرفی جلوش بزنی ، نمیتونه چندان نگهش داره، یکی از مشکلات من و مامان.



من اعتقاد دارم اگر کسی حرفی بهت زد " حتی اگه این حرف بدهم نباشه" ولی ازت بخواد به کسی نگی ،نباااااااید بگی خب ! بابا یکم قابل اعتماد باشید😒 

 

یا گاهی اوقات کسی ازت سوالی کرد که جوابش ممکن باعث اختلاف و دلشکنی بشه،آقا بگو نمیدونم! یابگو ترجیح میدم دخالت نکنم.


ببار دوتا ازدخترعموهام باهم دعواشون شد .هردوشون یبار که باهم جایی بودیم،اومدن از اونیکی دلخوری کردن! 

من هم نمیخواستم حرفی بشنوم که به من مربوط نیست یا کاری هم وقتی ازم بر نمیاد گوش دادن من جز غیبت شنیدن فرقی به حال اونها ومن نمی کنه.

رک به هردوشون گفتم( ----و---- ) میدونم ناراحتید،ولی من دوست ندارم دخالت بکنم. واقعیتش فردا آشتی بکنید من خراب میشم. درواقع ،وقتی ازمن کمکی درنمیاد ، دوست ندارم دخالت بکنم.خودتون باید حل کنید.که میگفتن نهههه من که چیزی نمی گم،هیچ وقت هم آشتی نمیکنم😏


یک ماه نگذشت،همون دخترعمویی که به خانم زینب قسم خورده بود که" عروسی (--)هم نمی رم " آشتی کردن باهم😁


آره! اینجوریه! تو دعواها خجالت نکشیم از گفتن( به ما مربوط نیست)! 


ظاهرا گوش دادن به درددل ها،قشنگه.چون طرف آروم میشه.اما اگه عمیق نگاه کنیم، اینا ظاهرن! چون همدردی یه قسمتشه،بقیه ش ،وقتی کمک موثری نمیتونه بکنی، جز کلمات دلسوزانه گفتن، بهتره عقب بکشی.


مومن باید زرنگ باشه ... سنجیده حرف بزنه و عمل کنه


حالا اینا به این معنا نیست من زرنگم.


تو گذشته چندبار اشتباه کردم. اما دیگه الان، مواظب هستم.



درباره این مسائل ،دعوای دیشب واقعا حالم خراب کرد.

اصل قضیه حالا: 

یکی از دخترعموهام پشت سربابام بدگفته بود وهمینطور مامانم.

اپتیکی دخترعمو( ز) ازونجایی که بدش میاد پشت سرم بد بگن ، وقتی ازش پرسیدم ،گفت که جریان چیه.

من فقط به مامان گفتم ( هرچند هی گفتن حتی قبلش دودل بودم به مامان بگم یا نه.) احتمال داشت دخترعمو( ز) خراب بشه،بگن حرف میرسونه ،یا من هم خراب بشم پیش دخترعموم. 

گفتم به مامان و هدفم این بود که مامان طرفش رو بشناسه و سادگی نکنه.

به جان خودم،همون لحظه خواست به بابا بگه😠 نداشتم .چندروز باز خواست بگه .نذاشتم.

بالاخره دیروز نتونست خودشو نگه داره نگفت😒 


شاید بگید مامان و بابام حق دارن بفهمن کی بهشون بیحرمتی کرده یا برچسب زده.

ولی واقعیتش... وقتی میبینم مامان یا بابا گاهی اوقات حساب نشده رفتار میکنن،چیکار میکردم خب😢 

مثلا یبار زنعموم فحش بدی به شوهرش وبرادرهاش داد.که یکیش بابامه .

من قبلا،ازدهنم پرید و به بابا گفتم. بابا هم همون لحظه عصبانی شد و خلاصه من شدم خبرچین و دعوا راه بنداز! 


یا مثلا حرفی به مامان زده بودن، بعدا تو جمع تو یه موقعیت نامناسب و حالت بد،اون حرف رو باز کرد و ... .


شما بگید من چکار کنم?😞 


اینا بکنار، چیکار کنم مامان سرم هم اگه برید، داد نکشم 

خیلی زود عصبی میشم...

دین وایمانم میره

فردا امتحان دارم اونقدر اعصابم بهم ریخته، ذهنم، اصلا آروم نیست...


دعا کنید ..

  • فاطیما ...

دیروز عسل توبه کردم و دورکعت نماز توبه خوندم به دو نیت

1- کاری هست که نباید انجام بدم( بماند...)

2- تامیتونم مواظب نفسم باشم، و سر مامان داد نکشم ،و محبت رو بیشتر کنم.حتی باز اگه بد باشه باهم ....

3- حساسیت و زود عصبانی شدنم. 





هم یک ساعت پیش بحثی پیش اومد،تقصیر خودمم بودا😁 اما تامیتونستم خودمو کنترل میکردم. ماشاءالله( زبان ) رو آزاد بذاری می چرخه و هرحرفی رو میزنه. میتونه دل بشکنه 

میتونه دل بسوزونه 

میتونه دلگرمی بده ووووو 


خلاصه، تقریبا تونستم وولوم صدام رو بالا نبرم. و حتی به مامان گفتم که دوست ندارم بحث کنم.بسه. بعد گفت من بس کنم???? 

اینجا خراب کردم یه کوچولو .... ولی حواسم بود فقط صدام بالا نره اونجوذی😢 خداروشکر. 


دیگه این نفس ، تحت کنترل جدی منه. 


جنگ جنگ تا پیروزی 😁✊✊✊💪💪💪

  • فاطیما ...

بازم دعوا ...

خواهرم امتحان ریاضی داره فردا. بهم گفت بیا برام سوال بگیر گفتم بخدا حوصله ندارم خودمم امتحان دارم .رفت با مامان بخونه . 

بعدچندساعت مامان داد کشید اره به دخترای مردم زبان درس میدی به خواهرت وقت نمیذاری ،

گفتم : من به رویا گفتم که نمیتونم و امتحان دارم.تازه،دوست دارم خودش بخونه روپای خودش وایسته اگه من هی بهش بگم همه چیز رو عادت میکنم . 

مامان گفت: اصلا رویا جون بیا بخون .فردا موفق میشه می سوزی فاطمه 

من:😒 ،سکته کردم! ترکیدم! این حرف یعنی چی? اونم با لحن چی آخه،عین بچه هایی که با هم سن وسالشون دعوا میکنن و دهن کجی .

گفتم: این چه حرفیه یعنی چی? من خودم موفقیت ابجیم رو نخوام اون همه تو بعضی درست کمکش نمیکنم و...

( مامان هم خیلی حرفا زد بهم،عین دشمن ! عین اینکه من عمدا به رویا کمک نمیکنم ، گفت به مردم درس میدی ،ازین به بعد حق نداری درس بدی ، با لحن بد با چهره بد ،خوشم نمیاد از حرف زدنش 😢 دلم رو هرلحظه می شکنه ، رفتارش باهام ازغریبه ها بذاره اما در مقایسه رفتارش بارویا....

دهن به دهن شدیم خیلی بد ... 

همیشه آدمو آتیش میزنه 

بخدا اونقدر ناراحتم نمیتونم بنویسم ...ّ


حالا اما، میخوام من !,عذرخواهی کنم. اما وقتی واکنش ها و رفتارهای بعد عذرخواهیش رو مرور میکنم،ترجیح میدم عذرنخوام.

همیشه وقتی گفتم: ببخشید مامان 

برگشته گفته: چی رو هرچی خواستی گفتی ،آره یادت رفته باز تکرار میکنی 


این حرفاش روانیم میکنه،من هیچ وقت خودم دعوا روشرگع نمیکنم ، همیشه مامان بوده که توهین کرده ،دهن کجی کرده، مسائل قاطی کرده و دلمو شکسته و عین خیالش هم نبوده آنچنان ... ّ

حالا عذرخواهی ازش خیلی برام سنگینه 

متاسفانه هرچی گفتم میبینم لیاقت داشته بشنوه 

حالا چجوری عذربخوام وقتی هم ازرفتارم پشیمون نیستم وهم،ها ستم.ّ

پشیمون نبودنم بخاطر اینه که هرچی شنیده لیاقت داشته 

و پشیمون بودنم بخاطر اینه که...من حق دادکشیدن سرش رو نداشتم،حق مقابله به مثل رو نداشتم وندارم 

ّّچیکار کنم حالا ....😔





بعدا نوشت:

نتونستم تحمل کنم بی احترامی به مامانو. بخودم گفتم خب مامان اشتباه کرده،حالا یا متوجه هست یا نیست.من حق ندارم سرش داد بزنم...منیکه ادعا دارم ،بیشتراشتباه بامنه...

تاوان دادم خیلی! همینکه روزم الکی گذشت ،حرص خوردم ، درسم موند...پس فردا اصول ترجمه دارم 😖 

خلاصه،اخرشب رفتیم بیرون،تو ماشین دست مامان گرفتم و گفتم معذرت میخوام داد کشیدم ،همون لحظه گفت( مثل همیشه ، عوض نمی شی و...) دستم و کشیدم و اونورنگاه کردم.چون متنفرم وقتی از کسی عذر میخوام بکوبه سرم ! 

خودمامان فهمید و گفت خب،خواهش میکنم... 


نیت داشتم چله زیارت عاشورا بگیرم. از فردا شروع میکنم.

تو این چله مواظب رفتارم باشم. کارهایی نکنم که مامان رو تحریک کنه و عصبانی بشه .گاهی اوقات به کارهای شخصیم گیرکرده اونجورواقع بهتره کارخودمو بکنم و اما نذارم دعوا راه بیفته و بحث نکنم. 

خیلی خسته ام...

فعلا 

یاعلی


  • فاطیما ...

موسیقی ! 

اینروزها خیلی ذهنم درگیره. 

چرا حرامه? 

چرا رقص اشکال داره? 

چرا خب ! 

از چندنفر پرسیدم اما ناراحتم که چرا زیاد رواین وضوع شفاف سازی نشده ! کار نشده! 


فقط میخوام عقلا هم قلبا ،قبول کنم.ولی وقتی بخاطر اینکه مرجع تقلیدم میگه و من هم رعایت میکنم،احساس خفگی میکنم! دوست داشتم به علم بهش ،حرف مرجعم رو بپذیرم.


اومدم موسیقی هارو دسته بندی کردم، 

رپ،واقعا خشونت وشهوت رو زیاد میکنه .پس ❌

آهنگ های غمگین ،گاهی اوقات میگم تفریحی بدک نیست ،ولی واقعا دل آدمو سنگین میکنه ،نمیدونم ولی گاهی اوقات بدم نمیاد گوش بدم .( بلاتکلیفم😣 

دوتا آهنگ هست که جدیدا دراومده ( تکون بده ، حال خراب است گر به می دم نزنم 😂و امثالهم ! تابلوه که اصلا تبلیغ هرزگی ،افزایش بی بندوباری و... دارن.واقعا حیا نیست...هرچند گوش دادن بهش خب کیف داره اما ... ❌

موند بعضی آهنگ های آروم ودرعین حال شاد . حالا اسم هاشون یادم نمیاد. اینارو چیکار کنم.


من سه سال میشه که توعروسی ها نرقصیدم 

آهنگ گوش ندادم ( به اختیار) .تو عروسی ها نرقصیدن ،دیر رفتن به جشن حرف شنیدن ازاینواون ، خیلی آزاردهنده ست خیلی .


اما الان، حس بدی دارم.انگار دارم بخودم زور میگم 😔 حتی این حس زور گفتن رو دوست ندارم. 

چرا باید اینجوری دلم سنگینی کنه ، 

ایکاش اونهایی که باشناخت کامل عقلی و قلبی چرایی حرام بودن موسیقی رو میدونستن ،میومدن و حرفی میزدن .


من مطمئنم ک خدا هیچ احکامی رو الکی نگفته .


و بخاطر گفته آیت الله خامنه ای ، سزاوار است که مومن ازین کارها دست بکشد . 

طرف این کارا نمیرم ّ... ولی نیاز به کمک دارم 

  • فاطیما ...

بهم گفت : فاطمه ،فکرنمیکردم اینقدر ضعیفی، یعنی چی...

حرف دوستم راضیه بود،البته جای خواهر بزرگمم هست حرفش برای یکسال پیش بود.


اونموفع تعجب کردم! چون خودمو قوی میدونستمّ . بهم خورد! 


اما 

تازه فهمیدم که بله... علی رغم اینکه تو بعضی شرایط سرپاموندم ، 

بلند شدم ، باز هم ضعف دارم ...


خواهرم یه رفتار عجیب داره! اصلا تو دعوای من و مامان ،یا بابا و مامان،یا من و بابا ،دخالت نمی کنه! مگر اینکه دو کلمه بگه و بعد آروم بزه سراغ کار خودش! 

متعجم کرد وقتی این رفتارشو دیدم!

بااینکه ده سال ازم کوچکتره،یباربهم گفت : آبجی،تو خیلی کش میدی، خب حالا، ول کن ! خیلی حساسی ! 

منم این شکلی 😒 

گفتم نباید حل بشه?

گفت: خب میبینی که ، زیاد اهمیت نده .

من خیلی تعجب کردم ،البته خوشم هم اومد .



مثلا ،

با مامان بحثش میشه ، بعد نیره سر کار خودش! 

از کارش بزنه، دو ساعت تو خودش بره، هیچ کدوم!شاد و خرم تلویزیونش می بینه، درسش رو هم میخونه( البته ذهن رویا قوی تر ازمنه ماشاءالله،تو کلاس یاد میگیره ،برعکس من) .گاهی اونقدر بیخیال میشه که آدم حرصش میگیره و میگیم : انگار نه انگار رویا، عین خیالت نیست! متوجه رفتار اشتباهت نشدی? بعد چندساعت میاد و عذرخواهی میکنه.

حالا مسئله عذرخواهی نیست.مسئله اینه که، خودش رو اذیت نمی کنه. ریلکسه. نمیدونم رساندم یا نه،مطلب رو! 


اما من !!!!!

میگم باید حل بشه! وگرنه تکرار میشه. حوصله ندارم یکی یه رفتاراشتباه رو تکرار کنه ! 


( بنظرم بدنیست این انتظار،اما کش دادنش فاجعه ست)


یه نمونه دیگه :

با مامان که بحثمون میشه، رفتار مامان مثل هیزم رو آتش هست و بحث رو بدترمیکنه همیشه .بعد تموم شدن بحث،هی غرمیزنم به خودم که چرا ! چرا مامان وقتی این رفتاراشتباهه تکرار و توجیه میکنه! چرااااااا ،بعد اونقدر عصبانی میشم که میرم اتاقم ،یا قصد بیرون رفتن اگه داشتم،نمیرم ،یعنی تااین حد داغون میشما! 

ولی رویا باعملش نشون داده( چرا باید با رفتار غلط یه نفر از خوشی و گردشم بزنم!)  بنظرم این درسته ...👌



علاوه براین، من همون لحظه ناراحتیم رو نشون نمیدم ! جمع میکنم جمع میکنم،بعععد بمب!

اما رویا،همون لحظه ! ناراحتیش رو نشون میده. حرفش رو بیشتر وقتا همون لحظه میزنه البته بگم...

( متاسفانه توجه مامان به رویا بیشترهست ).


حالا میفهمم که واقعا ضعیف هستم، ممکن با گفتن این کلمه عده ای بگن برچسب نزن به خودت،اما گاهی اوقات بدنیست آدم خود واقعی ش رو بشناسه . 

حالا بهتر تونستم خودمو بشناسم. 

دختری هستم که خیلی حساسم،برعکس تصورم که ( دیرناراحت نیشم) برعکس،زود به دل میگیرم و به روم زیاد نمیارم . این میشه درد! هرچند ناراحتی زیاد باشه،صبرم هم کم میشه .


نتیجه گیریم اینه که 


گاهی میشه ازکوچکترهای خودمون هم چیزی یاد بگیریم،چه اشکالی داره ! 

یاد گرفتم ، زیاد کش ندم و اصرار به عوض کردن رفتار کسی ،نداشته باشمّ.

همچنین، خوشی خودمو ناخوش نکنم ! 


علاوه برهمه اینها: 

تاجایی ک میتونم ناراحتیم روتودلم نگه ندارم که عقده بشه بعد بمب! باید زودتر خنثی بکنم! 

صبور بشم . گاهی یه لبخند موقع عصبانیت کمک میکنه بتونم اعصابمو کنترل کنم.

حتی اگه حقم ضایع بشه با بی احترامی های مامان بهم،،سکوت کنم .فقط به این فکر کنم که

(((وظیفه ام ،اینکه احترام بذارم،قبول کنم که این مشکل وجود داره، و تو این مشکل تو باید طرفیتت بالا ببری، درسته حق دارم محبت ببینم، ولی خب باید قبول کنم نمیشه . باید بینم که آزمایش من اینه ))))


،بفهمم که کلید موفقیتم اینه که ازکوره درنرم!


خیلی سخته ...

حرف زیاده ، تا بعد یاعلی ...


  • فاطیما ...

میگن بغل مامان ، نوازش مامان معجزه میکنه 

اما من ،بیست و یک ساله ام هست ،شاید از سن حساسم به بعد که الان بیست و یکبار این بغل رو ندیدم...

انگار قاتل خونین هستم ، انگار ...

هرفحشی میخواد میده 

هم رفتاری دوست داره انجام میده 

ابرومو جلو جمع میبره وبعد دلخوشیم اینکه این بی آبرویی سرزبان ها نباشه اما بعد چند وقت می شنوم که " مامانت چرا به تو ارزش قائل نیست..."😖 

منم دوست دارم بشنوم که بگه

" دختر قشنگم، دخترم ،آره،حداقل دخترم ...😔 

وسط جمع حرف میزنم،حرفم رو میبرره، 

داد داد داد هواااار ، خسته ام از صداش ،یعنی از دادش...

دهن کجی میکنه ،جمع و خلوت نمیشناسه هرجا بتونه ....

ادامو درمیاره 

ههههعی 

آخه چرا ...



وقتی فکر میکنم میگم اینم زندگی منه، یه پازله، امتحان و آزمایش من هم با مامان وبابامه ...



اوف گفتن به پدر و مادر حتی اگر کافر باشن ،اشتباهه 


خدایا این احادیث و روایات منو میترسونن . 

یعنی راهی هست که بتونم درمقابل بدرفتاری های مامان بی احترامی نکنم? حتی اگه اصلاح نکنه رفتارشو? 


امشب شب نیمه شعبانه 

تا همین چند ثانیه پیش صدای مامان سرم بود...

سرم داشت منفجر میشد 

آخر بلند شدم و با عصبانیت اومدم بالا،اتاقم اما مامان همون حین همچنان داد میزد

گفتم: بسه،بس کن نمیخوام بشنوم ،نمیخوام بشنوم 

الانم اتاقمم.   

چشمام میسوزه .. 



یاامام زمان کمکم کن تا بتونم پازل های زندگیمو درست بچینم 

بتونم جلو بی احترامی های مامان ، صبور بشم 😔


یاامام زمان ، امیدمو ناامید نکن 

راهنماییم کن 

دعام کن 



  • فاطیما ...