به نام عشق

بازم دعوا

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ب.ظ

بازم دعوا ...

خواهرم امتحان ریاضی داره فردا. بهم گفت بیا برام سوال بگیر گفتم بخدا حوصله ندارم خودمم امتحان دارم .رفت با مامان بخونه . 

بعدچندساعت مامان داد کشید اره به دخترای مردم زبان درس میدی به خواهرت وقت نمیذاری ،

گفتم : من به رویا گفتم که نمیتونم و امتحان دارم.تازه،دوست دارم خودش بخونه روپای خودش وایسته اگه من هی بهش بگم همه چیز رو عادت میکنم . 

مامان گفت: اصلا رویا جون بیا بخون .فردا موفق میشه می سوزی فاطمه 

من:😒 ،سکته کردم! ترکیدم! این حرف یعنی چی? اونم با لحن چی آخه،عین بچه هایی که با هم سن وسالشون دعوا میکنن و دهن کجی .

گفتم: این چه حرفیه یعنی چی? من خودم موفقیت ابجیم رو نخوام اون همه تو بعضی درست کمکش نمیکنم و...

( مامان هم خیلی حرفا زد بهم،عین دشمن ! عین اینکه من عمدا به رویا کمک نمیکنم ، گفت به مردم درس میدی ،ازین به بعد حق نداری درس بدی ، با لحن بد با چهره بد ،خوشم نمیاد از حرف زدنش 😢 دلم رو هرلحظه می شکنه ، رفتارش باهام ازغریبه ها بذاره اما در مقایسه رفتارش بارویا....

دهن به دهن شدیم خیلی بد ... 

همیشه آدمو آتیش میزنه 

بخدا اونقدر ناراحتم نمیتونم بنویسم ...ّ


حالا اما، میخوام من !,عذرخواهی کنم. اما وقتی واکنش ها و رفتارهای بعد عذرخواهیش رو مرور میکنم،ترجیح میدم عذرنخوام.

همیشه وقتی گفتم: ببخشید مامان 

برگشته گفته: چی رو هرچی خواستی گفتی ،آره یادت رفته باز تکرار میکنی 


این حرفاش روانیم میکنه،من هیچ وقت خودم دعوا روشرگع نمیکنم ، همیشه مامان بوده که توهین کرده ،دهن کجی کرده، مسائل قاطی کرده و دلمو شکسته و عین خیالش هم نبوده آنچنان ... ّ

حالا عذرخواهی ازش خیلی برام سنگینه 

متاسفانه هرچی گفتم میبینم لیاقت داشته بشنوه 

حالا چجوری عذربخوام وقتی هم ازرفتارم پشیمون نیستم وهم،ها ستم.ّ

پشیمون نبودنم بخاطر اینه که هرچی شنیده لیاقت داشته 

و پشیمون بودنم بخاطر اینه که...من حق دادکشیدن سرش رو نداشتم،حق مقابله به مثل رو نداشتم وندارم 

ّّچیکار کنم حالا ....😔





بعدا نوشت:

نتونستم تحمل کنم بی احترامی به مامانو. بخودم گفتم خب مامان اشتباه کرده،حالا یا متوجه هست یا نیست.من حق ندارم سرش داد بزنم...منیکه ادعا دارم ،بیشتراشتباه بامنه...

تاوان دادم خیلی! همینکه روزم الکی گذشت ،حرص خوردم ، درسم موند...پس فردا اصول ترجمه دارم 😖 

خلاصه،اخرشب رفتیم بیرون،تو ماشین دست مامان گرفتم و گفتم معذرت میخوام داد کشیدم ،همون لحظه گفت( مثل همیشه ، عوض نمی شی و...) دستم و کشیدم و اونورنگاه کردم.چون متنفرم وقتی از کسی عذر میخوام بکوبه سرم ! 

خودمامان فهمید و گفت خب،خواهش میکنم... 


نیت داشتم چله زیارت عاشورا بگیرم. از فردا شروع میکنم.

تو این چله مواظب رفتارم باشم. کارهایی نکنم که مامان رو تحریک کنه و عصبانی بشه .گاهی اوقات به کارهای شخصیم گیرکرده اونجورواقع بهتره کارخودمو بکنم و اما نذارم دعوا راه بیفته و بحث نکنم. 

خیلی خسته ام...

فعلا 

یاعلی


  • فاطیما ...

نظرات  (۲)

  • تبارک منصوری
  • خب چرا رک و راست باهاش حرف نمیزنی بپرس ازش که مشکلش باهات چیه چی باعث میشه که اینجوری رفتار کنه...و سعی کن تا جایی که ممکنه از رفتارایی که میدونی رو اعصابشه و اونو تحریک میکنه نکنی ...البته این در صورتیه که بدونی رفتارش اینه و واقعا هیچ چاره ای نداری جز اینکه کنار بیای باهاش...منطقی حرف زدن بنظرم قضیه رو حل میکنه 
    پاسخ:
    حرف زدم خیلی حرف زدم 
    اما ... 
    دیگه تقریبا همه میدونن بمن زیاد ارزش قائل نیست.
    منو رقیب خودش میدونه انگار! 
    ده روز خونه نبود ،من کارهای خونه رو انجام میدادم، بعد که برگشت و تعاریف بابادرباره من رو شنید ،یکبار درست حسابی نگفت 
    دخترم دستت درد نکنه،افتاد رو دوش تو کارا، ممنونم و... 
    گفت مگه چیکار کرده و.....نهایت یه مرسی فک کنم گفت . 
    نمیدونم ...
  • تبارک منصوری
  • می فهمم...خیلی سخته...نمیگم کاملا اما تا حدودی درکت میکنم...
    نمیتونم بهت بگم صبر داشته باش و آستانه ی تحملت رو ببر بالا چون می دونم سخته اما همین که پدری داری که بهت توجه میکنه و محبت ،جای خوشحالی و امیدواری داره...خواهرت...دوستات ...اینها باعث میشه که تو احساس تنهایی نکنی و غمت زیاد بزرگ نباشه...هر چند که من نمیتونم درک کنم چقد ممکنه عذاب بکشی ...اما از این رفتارت خیلی خوشم اومد که سعی میکنی احترامشو نگه داری و ازش عذر خواهی کنی.. این روح خیلی بزرگی میطلبه که خدا رو شکر تو داری و امیدورام بواسطه ی قلب پاکی که داری خدا یه جور خیلی خوب جوابتو بده و مشکلات رو از سر راهت برداره... :) از صمیم قلبم میگم..

    پاسخ:
    خیلی سخته ،میدونید چرا? 
    یه دختر تو زندگی با پدرش هرچقدرررر رابطه خوبی داشته باشه،اما، مادر ازجنس خودشه، یه جور حامی ...
    من هم زیاد خوب نیستم ... آدمی بدست خودش زیاد قوی و محکم نیست و واقعا عاجزهست، یه جاهایی فقط خدا میتونه بهمون کمک کنه، وگرنه نفس خودمون سرکشه... 

    دیروز یه حدیث خوندم.       

    💠امام علی ع:

    کسی که به نفس خود، خواسته نفس را عطا نکند به رشد خود رسیده است.

    امیدوارم که همه به این رشد دست پیدا کنیم 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی